سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کار فرهنگی و تشویق جوانان به سیاست در کشور های غربی

کد مطلب : 235
 
(نادرشاه نظری
23 جوزا , 1392
 
جوانان ما در کشور های غربی و منجمله اروپا نیاز مبرم به آگاهای سیاسی نیز دارند. زیرا سیاست و آگاهی سیاسی در تمامی عرصه ها و حتی زندگی خصوصی خود را نمایان می کند..
nazeri
 

موجودیت جنگ های گروهی و پی آمد مخربی آن در افغانستان، سبب شده است تا نسل نو ما از سیاست و درک مسایل سیاسی دوری و بیزاری کنند. از همین وجه، تصور آنها از سیاست یا جنگ های داخلی و گروهی  میباشد و یا قشر زورمند مافیایی که در بخش های مختلف  در اریکه قدرت جاگرفته، با ستم و استثمار بر طبقات محروم جامعه مشغول ثروت اندوزی و فربه کردن خود شان میباشند.

زیانها و خطرات بیزاری از سیاست و عدم درک نسل نو ما از مسایل سیاسی هم در افغانستان در اولویت امور قرار دارد و هم در کشور های غربی. در افغانستان، دوری و بیزاری اقشار مختلف مردم منجمله قشر تحصیل یافته از سیاست و کسب آگاهی سیاسی  سبب می شوند تا قشر مافیایی، قانون گریز و زور مند روز بروز قدرتمند تر شده و بیش از پیش دارایی کشور و مردمان آن را به یغما ببرند. از همینرو، وقتی اقشار مختلف  مردم آگاهی لازم را نداشته باشند، نمی توان علیه فساد اداری، چپاول و غارت منابع طبیعی، تصاحب پست ها و سمت های دولتی، تبعیض جنسی،ملی،سمتی، مذهبی، طبقاتی و بی عدالتی های اجتماعی و ده ها مسایل دیگری که روز بروز بر بربادی و بی روزگاری مردم می انجامند،موضع درست گرفته و مبارزه نمود. لذا، همین امر روز به روز دست و پای زورمندان را بر سلطه و حاکمیت بر مردم  محروم جامعه بازتر می نماید.

گرچه در افغانستان قشر تحصیل یافته توانسته است یک سلسله روشنگری و افشاگری هایی را علیه  زورمندان براه بیاندازد ولی بدلیل کمیت نفوذی که این قشر در میان مردم دارد، نمیتواند اهُرم فشار را علیه زورمندان بیشتر کند.از همینرو افشاگری انفرادی نمیتواندبرای شناساندن چهره های زورمند و قانون شکن به نتیجه برسد. در پشت این افشاگری ها  باید اقشار مختلف مردم قرار داشته باشند تا به قدرت این فشار ها بیافزآیند؛  کمیت نفوذ نیاز به آگاهی سیاسی دارد. اگر آگاهی سیاسی لازم در میان اقشار معترض مردم وجود نداشته باشد، این اقشار نمیتوانند تجدید قوا نموده و  به مطالبات بر حق خویش دست یابند. بهمین دلیل کسب آگاهی سیاسی یکی از  ابزار اهرم فشار برای خواست های اعتراضات مدنی می باشد.

جوانان ما در کشور های غربی و منجمله اروپا  نیاز مبرم به آگاهای سیاسی نیز دارند. زیرا سیاست و آگاهی سیاسی در تمامی عرصه ها و حتی زندگی خصوصی خود را نمایان می کند. در واقع میتوان ادعا کرد که مسلح بودن به آگاهی سیاسی هم نسخه علاج قانون پناهندگی و حقوق مهاجرت می باشد وهم نسخه علاج مشکل انتیگراسیون و همگرایشی  در جامعه میزبان. بازهم میتوان علاوه کرد که خواست ها و مطالبات حقوق صنفی و کلیه حقوق انسانی را فقط از طریق آگاهی سیاسی می توان بدست آورد. گرچه در اروپا و کلیه کشور های غربی بخشی ازین حق خواهی ها از کانال های صنفی و نهاد های مثل حقوق بشری و غیره مطالبه می گردد ولی اساس همه ی این مطالبات را میتوان آگاهی سیاسی دانست زیرا بنیانگذاران نهاد های صنفی و حقوق بشری نیز سازمانها و شخصیت های سیاسی بوده و هستند. از همین رو، جوانان ما جهت اشتراک و فعالیت در عرصه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در کشور های غربی می باید آگاهی سیاسی بیاموزند. بدون کسب آگاهی سیاسی ایشان نمیتوانند به کلیه خواست ها و حقوق شان دست یابند.

به این ترتیب، سیاست هم بعنوان یک دانش و آگاهی فردی میتواند شهروندان را در روند مشارکت در دولت و سایر نهاد های اجتماعی و حقوقی سوق داده مدد برساند و هم بعنوان یکی از شاخه های علوم اجتماعی-انسانی تاثیر مستقیم در روند زندگی ایشان داشته باشد. در اروپا عمده ترین مطالبات شهروندان از طریق احزاب و سازمانهای سیاسی به کرسی می نشیند. خلق خرد و ارزشهای نوین برای جامعه بشری نیز از طریق سازمانها و احزاب سیاسی به قانون بدل شده و در دولت ها رسوخ و نفوذ می نمایند. مبارزه با تبعیض ها، دفاع از حقوق فردی و شهروندی، دفاع از حقوق پناهندگی، حمایت از حقوق کارگری و صنفی و کلیه قوانینی که در تامین عدالت اجتماعی خدمت میکنند، از طریق سازمانها و احزاب سیاسی بر دولت ها تحمیل شده به قانون جمعی تبدیل می گردند. بنابر این تشویق نسل جدید به سیاست، یکی از نیازمندی های عاجل و مبرم برای نو جوانان می باشد.

میکانیسم آموزش سیاسی در کشور عقب مانده ای مثل افغانستان، چه در درون تشکیلات سیاسی و چه در دانشگاه ها ظاهراً بنام آموزه های سیاست و علوم سیاسی تدریس می گردد ولی از آنجائیکه برخورد های تنگ نظرانه و یک جانبه ایدئوژیکی در صدر تمامی امور قرار دارد، آموزه های سیاسی نیز از کانال این  مواضع  می گذرند. در کشور های غربی، آموزش علوم سیاسی چه در درون تشکیلات سازمانها و احزاب و چه در دانشگاه ها بار ایدئولوژیک نداشته و محصلین می توانند در فضای آزاد دیدگاه های سیاسی و مکتب های فکری شان را انتخاب نمایند. لهذا، نیازمندیهای عاجل و مبرم مردم ما در کشور های غربی ایجاب می کند تا نسل نو ما بصورت وسیع و گسترده ای به سیاست و آموزش سیاسی چه در درون احزاب و چه در دانشگاه ها رو بیاورند. عدم علاقه مندی جوانان به سیاست، سبب می شود تا جامعه افغانستانی مقیم کشور های غربی، بخاطر سلطه فرهنگ سنتی شان، در حاشیه جا گرفته و در جامعه میزبان خود را بیگانه احساس کند.

 

کار فرهنگی نوعی از کار سیاسی است

 

کار فرهنگی را هممیتوان یک کار سیاسی تلقی نمود  زیرا فرهنگ تا حدودی بازتابی از سیاست است. خواه این سیاست از جانب حکم فرمایان  بر اقشار وملیتهای محکوم اعمال شود، خواه ملیت های تحت ستم و مردمان  محکوم سیاست خود شان را در قبال  حاکمان  داشته باشند. وقتی خط و مش های سیاسی روشن شود، بخش از فرهنگ در خدمت این خط و مش ها قرار میگیرند. لذا، کار فرهنگی نوعی از سیاستی است که حکم فرمایان یک  ملیت و یا کشور برای یک پروسه دوامدار پلان آن را در نظر می گیرند. وقتی از سیاست حرف میزنیم منظورما صرفاً این نیست که سیاست را فقطً در چوکات احزاب و دولت ها بشناسیم. سیاست در میان تمامی افراد جامعه حاکمیت دارد و تمامی اقشار و افراد جامعه دیدگاه سیاسی خود شان را دارند. ما سیاست را به مفهوم وسیعتر منحیث شیوه فکری آگاهانه ای که به تصمیمی بیانجامد، تعریف مینماییم؛ مثلاً ممکن است تعداد کثیری از افراد جامعه به سیاست علاقه نداشته باشد که کار سیاسی در چوکات یک سازمان و دولت بنماید اما این افراد موضع سیاسی شان را دارند که در جریان زندگی روز مره دیدگاه های ایشان  بروز مینمایند.

وقتی ما در سطح وسیعتری نگاه میکنیم، میبینیم که نه تنها مواضع سیاسی دولت هابلکه مواضع عمومی قاره ها نیز مشخص میگردند؛ اروپا با امریکا، آسیا با اروپا و در کل غرب و شرق به لحاظ سیاسی موضع شان را دارند و هر کدام می خواهد منافع قاره یی، کشوری و ملی شان را حفظ و توسعه بدهد.

در داخل کشور ها نیز چنین است. ملیت ها، اقوام، گروه های  اتنیکی مختلف موضع سیاسی مشترک شان را دارند. مثلاً در داخل افغانستان ملیت پشتون سیاست ملی گرایی (پشتون والی) خود شان را دارد و باقی ملیت ها نیز همینطور. بنابراین کار فرهنگی در خدمت اینگونه سیات ها قرار میگیرد. مثلاً برای اینکه ملیت پشتون در سطح جهانی بیشتر معرفی شود و اعتبار و آبرو کمایی کند، کار فرهنگی وسیعی در داخل و خارج کشور صورت گرفته است. چنانچه ما می بینیم، در مواردی که منافع ملی گرایی پشتونها تقویت داده می شود، طالبان با گروه های جهادی پشتونها به شمول خلقی ها و افغان ملتی ها، متحدانه عمل می کنند. کرزی طالبان را بدلیل پشتونیستی تقویت می دهد و طالبان نیز در کامپاین انتخابی کرزی به نفع کرزی فضای امنیتی را مساعد می سازد. بناً کار سیاسی در قالب ترویج فرهنگ توسعه می یابد و فرهنگ سیاست مورد نظر را انعکاس و باز تاب میدهد. مثلاً آواز خوانی نیز که بخشی از کار فرهنگی است، به نوعی از سیاست خاص پیروی می کند. «سرور سرخوش» آهنگ: «ای هزاره تو کی از بندگی آزاد شوی» را در زمانی اجرا کرد که جامعه تشنه ی کار فرهنگی بود و سرخوش سیاست ملی هزاره ها را در قالب کار فرهنگی انعکاس داد. لذا کار فرهنگی نوعی از کار سیاسی است که برای یک پروسه دراز مدت و کوتاه مدت در نظر گرفته می شود.

درین میان،بخشی از فعالیت های فرهنگی که مربوط به منافع ملیت های تحت ستم می باشد بسیار دشوار است برای اینکه این ملیت ها از دو جانب از نظر  فرهنگی تحت آماج قرار می گیرند. بخشی ازین آماج مربوط به گذشته ای است که به محرومیت فرهنگی ربط دارد. همین محرومیت فرهنگی سبب شده است که از درون این ملیت های محروم قشر اقتدار گرایان سنتی سر بلند کنند و اهُرم نفوذ را در دست بگیرند و فرهنگیان نیز نتوانند کار فرهنگی موثری انجام بدهند.

چون قشر سنتی در میان جامعه نفوذ بیشتری دارد، فرهنگیان ما نیز کار فرهنگی شان را متوازن با خواست های قشر سنتی به پیش می برند. همین امر سبب شده است که فعالیت های فرهنگیان ما به شدت کُند و آهسته باشد.

همانگونه که توضیح دادم، هر ملیت، کشور، گروه و حتی قاره ها، دیدگاه سیاسی خود شان را دارند.مثلاً اتریش بعنوان یک کشور در صورتی می تواند عضو خوبی در اتحادیه اروپا باشد که به اصلاح و بازسازی مردم و کشور خودش بپردازد. این مثال در رابطه با ملیت های داخل یک کشور نیز صدق می کند. ملیت ها و اقوام محروم در صورتی می توانند برای منافع ملی و کشوری افغانستان موثر واقع شوند که در تمامی ابعاد به باز سازی خودشان بپردازند. تقویت کار علمی و فرهنگی در میان تمامی ملیت ها و اقوام، برای کشور حیثیت و اعتبار می بخشد. برای همین، ترویج کار فرهنگی، پاسدار ارزشهای کهن مردم  و ایجاد ارزش های نوین در میان تمامی اقوام و ملیت ها، در خدمت منافع ملی و کشوری است.

قبلاً درین رابطه توضیح اندکی دادم که پشتونها چون در افغانستان در حاکمیت قرار داشتند، کار فرهنگی وسیعی برای شان انجام دادند. این کار فرهنگی در سطح خارج از کشور نیز ملموس است. ملیت های محروم افغانستان، منجمله هزاره ها، بدلیل اینکه امکانات چنین کار را نداشتند، تنوانستند در سطح ملیتی به معرفی فرهنگ خود شان بپردازند. برای همین امر معرفی فرهنگ و سنت های مترقی هزاره ها و اینکه هزاره ها در تاریخ چه نقشی در اندیشه و تمدن جامعه انسانی داشته اند، از اهمیت اساسی برخور دار است.

برای اینکه بحث مان را خوب عام فهم کنیم، کمی به پدیده «ارزش» می پردازم. انسانها بعد از رفع مایحتاج اولیه شان از قبیل خوراک، پوشاک و سرپناه، به یک رشته مسایلی دیگری نیز علاقه دارند که آن چیز ها برای شان «ارزش» گفته می شوند. اعتقاد به اینکه برای چه آفریده شده اند و برای چه زندگی می کنند برای شان «ارزش» دارند. برای اینکه بدانند به کدام ایل و تبار و نژاد و ملیت و کشور تعلق دارند برای شان «ارزش» دارد. برای اینکه چه اعتقاد دینی و مذهبی دارند برای شان «ارزشمند» است.

خلاصه مسایل ملی، مذهبی، سمتی و زبانی، و درکل مسایل فرهنگی و سیاسی برای انسانها مهم و ارزشمند هستند. انسانها در هرجایی که زندگی کنند برای اینگونه مسایل اهمیت میدهند. مثلاً برای یک چچینی در اتریش ارزشمند این است که به ارزشهای دینی و مذهبی خود شان افتخار و مباهات ورزد. برای یک تُرک ارزشمند این است که تعلقات به ملیت ترک اش را در زندگی روز مره اش حفظ و تقویت بدهد. همچنان برای کلیه خارجی های مقیم اروپا، استرالیا و امریکاه ارزشمند این است که زبان شان را حفظ کنند. هم چنان برای خارجی های اسکان یافته در اروپا ارزشمند این است که از سنت ها، عرف ها، رسم و رواج ها، و آدب و عنعنات خود شان حفاظت و پاسداری کنند.

ممکن است برای یک عده ای ارزشمند این باشد که خود را با محیط جدید کاملاً وفق و انطباق بدهند وچسپیدن به ارزشهای فرهنگی خود شان را سد راه انطباق یافتن بدانند، ولی پاسداری از ارزش های فرهنگ خودی، به هیچ وجه سد راه انطباق یافتن با محیط جدید نیست. اگر گفته شود که باز تاب دادن فرهنگ و رسومات مترقی پناهندگان و مهاجرین در جامعه میزبان، میتواند بستر انطباق دادن را بهتر پهن نماید، نادرست نگفته ام. انطباق یافتن با حل شدن و ادغام یافتن تفاوت دارد. وفق یا انطباق یافتن این است که با آشنایی از فرهنگ و قوانین جامعه جدید و با حفظ احترام به ارزش های مترقی جامعه میزبان، زمینه تعامل فرهنگ ها را مساعد میسازیم. در حالیکه هضم یا حل شدن در جامعه میزبان، کدام انگیزه و نگرش فرهنگی ندارد. تجربه نشان داده است که آنهائیکه بصورت مطلق و دربست در جامعه میزبان حل شده اند، نتیجه مهجوری و انزوا گرایی را در پی داشته اند. لذا، حمایت و پشتیبانی از ارزشهای مترقی جامعه ی جدید، نوعی انتخاب و گلچین ارزشها نیز می باشد.

البته ممکن است کسانی که در جامعه ی جدید حل و هضم میشونددر انزوا قرار گیرند زیرا جامعه غربی یک جامعه کاملاً ایده آل انسانی هم نیست تا کسی که در آن جامعه حل و هضم شده احساس نماید که  دیگر «پشتش به کوه» است. این جامعه مانند سایر جوامع نقص و عیب های خودش را دارد. در این جامعه نیز کماکان ستم است، استثمار است، تبعیض طبقاتی، جنسی، ملی، لسانی و خلاصه صد جور عیب و نقصی وجود دارد. این جامعه مدینه فاضله نیست که وقتی در آن هضم شدی  دیگر دنیا گل و گزار میباشد. در جوامع اروپا تبعیض دینی تا حدودی از میان رفته ولی تبعیض ملی، جنسی، نژادی و اتنیکی و در کل تبعیضات فرهنگی کماکان پابرجاست. این تبعیضات نه تنها در جامعه بلکه در مراکز علمی و فرهنگی مثل کودکستان ها، مکتب ها و دانشگاه ها نیز بخوبی خود را نمایان می کنند. کودکان و دانشجویان این فرهنگ را در جامعه با خود حمل و انتقال میدهند. زیرا فرد قبل از اینکه به جامعه تعلق داشته باشد، به خانواده، نژاد و ملیت و قوم خاصی تعلق دارد. لذا فرد با حمایت و پشتیبانی  تعلقات ملیتی، نژادی میتواند علیه این تبعیض ها و “نیش زدن ها” خود را مسلح نموده به موجودیت فردی اش  در جامعه  هویت جمعی بخشد. از همینرو، وقتی یک فرد فاقد چنین هویت جمعی باشد، گرچه حیات اش محفوظ است و زندگی اش در خطر نیست و چنانچه در بالا نیز اشاره شد انسانها به یک سلسله مسایل ارزش و اهمیت میدهند، وقتی خود را فاقد چنین ارزشها  بشمارد، هم از نظر روانی منزوی و ایزوله مییماند و هم در احتماع.

برای همین امر است که انسانها به پدیده هایی که برای شان «ارزش» آفریده اند، فخر می فروشند و آن را برای جوامع  دیگر می شناسانند. درین تعاملات، پدیده های منفی و مضر تمامی جوامع که سودی برای انسانها نداشته باشند، مورد نقد و بررسی قرار گرفته از عرف و سنت هایی که با ارزشهای جامعه جهانی خوانایی داشته باشند، حمایت و پاسداری می شود.لذا پاسداری از ارزش های فرهنگی جامعه ای خودی، به هیچ وجه سد راه انطباق یافتن در جامعه جدید نمی شود.

البته چسپیدن به فرهنگ خودی بصورت مطلق و خوار شمردن فرهنگ و ارزشهای جامعه جدید، سد راه انطباق یافتن می شوند که نمونه هایی از آن را در میان چیچینی ها و باقی افراطیون مذهبی می بینیم.

با توجه به استدلال فوقچنین نتیجه میگیریم که کار فرهنگی نوعی از کار سیاسی است و برای کار سیاسی در میان ملیت های محروم باید کار و زار فرهنگ سازی روی دست گرفته شود. این کار و زار فرهنگی در سطوحی که در میان اقوام و ملیت های محروم روی دست گرفته می شوند  باید نه تنها در خدمت سیاست فرهنگ سازی همین ملیت ها قرار داشته باشد بلکه در سطوح بالاتر در خدمت منافع ملی کل کشور و نهایتاً می باید در خدمت ارزشها و منافع جامعه انسانی باشند.

برای تبلیغ و ترویج  جوانان به کار فرهنگی می باید یک پروسه طولانی مدت در نظر گرفته شود و برای جهش به سمت پروسه طولانی مدت، باید از کار وزار مقطعی و کوتاه مدتموفقانه عبور کرد. برای کار فرهنگی مقطعی باید نهاد های فرهنگی بنا کرد،محافل اجتماعی، هنری، علمی باید ایجاد نمود و دست بکار نشر و پخش نشرات و مقالات و رسانه ها زد.

برای کار فرهنگی پایدار و پروسه طولانی مدت می باید نسل نو را به زبان مادری آشنا ساخت. زبان مادری را چه بشکل گفتاری و چه بشکل نوشتاری برای نسل نو ما تعلیم و آموزش داد. همراه محصلین و متعلمین مکاتب باید کمک کرد تا درس های معارف شان را بخوبی به پیش ببرند. روشنفکران، خرد مندان، سیاست مداران و فرهنگیان ما باید نسل نو را به سیاست و راه یافتن به احزاب تشویق و ترغیب نمایند. در صورت امکان، کورس های خصوصی برای تقویت درس های شاگردان دوره های مختلف درسی باید دایر گردد.

البته هستند تعدادی کهتشویق کودکان به آموختن زبان مادری ایشان  را منحیث عامل حاشیه ران و انزوا گراین کودکان نسبت به جامعه اینجا دانسته و این آموزش را سبب تاخیر در دستیابی به زبان رسمی این کشور های محل اقامت میپندارند. مشکل این افراد این است که آنها از دانش و آگاهی جامعه انسانی اصلاً استفاده نمی کنند و تحلیل ها و استدلالات آنها بر خیال و وهم و اتکل استوار اند. ما در عصری زندگی می کنیم که روشنگری و خرد گرایی به تمامی مسایل اجتماعی بصورت علمی پاسخ داده است. بناً توجیه آنها مبنی بر اینکه چسپیدن به زبان مادری ممکن است کودکان را از زبان رسمی جامعه اینجا به حاشیه براند و نتواند به زبان رسمی جامعه اینجا آشنایی پیدا کند، نه تنها تحلیل منطقی نیست، بلکه کاملاً بر عکس و وارونه میباشد. این نظر نه تنها برای کودکان، بلکه برای بزرگسالان نیز صدق نمی کند.

از نظر علمی، کودکی که به کودکستان راه می یابد فقط سه ماه وقت لازم دارد تا به زبان نو آشنایی یافته تکلم کند. اگر کودکی در سنین کودکی بیشتر از دو زبان آشنا شود، ذهن آن کودک برای یاد گیری زبانهای دیگر و در کل برای کار فکری بیشتر مساعد می گردد. بهتر است این بحث را کمی بشکافم تا پیرامون زبان مادری کودکان کمی روشنی انداخته شود.

سازمان ملل متحد در نشست عمومی پنجاه و پنجمین اش، در باره زبان مادری کودکان که قبلاً پیرامون آن تحقیق گسترده نموده بود، اعلام کرد که روز جهانی زبان مادری باعث ایجاد احترام متقابل فرهنگها و زبانهای مختلف شده و سبب غنی تر شدن فرهنگها می گردد. به تعقیب آن یونسکو 21 فوریه هر سال را بعنوان روز جهانی زبان مادری نام گذاری کرد.حالا تمامی نهاد های حقوقی در سراسر جهان ازین روز تجلیل بعمل می آورند.

قبل ازین نشست، دانشگاه کامبریج بنا بر تحقیقاتی که پیرامون آسیب پذیری کودکان بخاطر زبان مادری کرده بود، اعلام کرد که فراموشی زبان مادری برای کودکان آسیب های روحی و روانی بجا می گذارد. برای همین هم بعضی از کشور های اروپایی  مثل سویدن، اتریش و غیره حمایت از زبان مادری را در مکاتب اش رسمیت داده و بودجه ای را درین امر اختصاص داده است.

در بخش علم روان شناسی نیز کشفیاتی که پیرامون اهمیت دادن به زبان مادری صورت گرفته میگوید که کودک بعد از شکل گیری در رحم مادر با گذشت دوازده هفته، کم کم صدای مادر را می شنود و با زبان مادر آشنا می شود. کودک بعد از اینکه متولد میگردد با صدای مادر کاملاً آشناست و  حتی پس از سپری شدن سه روز، قادر به تشخیص صدای پدر نیز می باشد.

دانشمندان که درین زمینه تحقیقات گسترده و وسیعی کرده اند به این نتیجه رسیده اند که چون کودک هم در رحم مادر و هم با گذشت زمان از مادر و پدر زبان آموخته است وقتی در محیط بیگانه ای مثل کودکستان و مکتب می رود و با زبانی که غیر از زبان مادری است مواجه میگردد، نوعی خودشرا بیگانه احساس می کند و حتی بعد از یاد گیری زبان دوم و تسلط بر آن  از صحبت کردن با زبان مادری نیز لذت می برد.

دانشمندان معتقدند که کودکی که زبان مادری اش را فراموش می کند از نظر روانی آسیب و صدمه می بیند. این آسیب پذیری در قدم اول موجب کند ذهنی کودک در تحصیل و یاد گیری می شود.

از نظر روابط اجتماعی نیز شخصی که زبان مادری اش را فراموش کرده، خودش را با جامعه ی که والدینش به آن تعلق دارد، بیگانه احساس می کند. همینطور، جامعه فردی را که زبان آن جامعه را نفهمد، از خود نمیداند. زبان مادری صرفاً یک مشت لغات و اصطلاحات نیست تا با جاگزین کردن یک تعداد لغات آن با  لغات ای از زبانهای دیگر  افهام و تفهیم کرد. زبان مادری ابزار و وسیله بازتاب دادن عاطفه مادری است. زبان مادری دنیایی از یادگیری فرهنگ و عواطف یک ملیت است که والدین کودک به آن خو و انس گرفته اند. وقتی پدری زبان مادری کودکش را ازش نمی دهد، در واقع فرزندش را با یک فرهنگ بیگانه ساخته است. زبان مادری بمفهوم لغوی اش فقط محض یک زبان نیست، بلکه یک فرهنگ است؛ یک وسیله تبارز احساسات روانی و عاطفی است؛ یک دریچه و دنیای عشق است. ممکن است نوجوانی که  زبان مادری اش را خیلی کم میداند بتواند یک مشت لغات را صحیح و غلط چوکات بندی کرده مطلبش را ادا کند ولی این نوجوان نمی تواند با کودکان جامعه ی که خانواده اش به آن تعلق دارند، رابطه عاطفی مثل شوخی ومزاح بر قرار کند.

از نظر باور ها و اعتقادات ارزشی نیز چنین دلالت می کند که وقتی شخصی فرزندانش را به حفظ و پاسداری از زبان مادری تشویق نکند، نه او یک آدم مذهبی واقعی است، نه آدم سیاسی و فرهنگی است و نه هم یک انسان ملی گرا و وطن دوست است زیرا معیار یک انسان وطن دوست و ملی گرا در عمل او در پاسداری او از فرهنگ و زبان مردمش است و معیار یک فرد مذهبی هم چنین است. وقتی شخصی فرزندانش را ترغیب کند تا زبان مادری اش را دور بیاندازد، در حقیقت علاقه ی به دین و مذهبش نیز ندارد.

استدلال اشخاصی که معتقد هستند حفظ زبان مادری برای کودکان مانع انطباق یافتن آنها در جامعه می شود بجای اینکه یک تحلیل علمی و منطقی باشد، بقول حافظ یک «رندی» است. اینکه از عاقبت این «رندی» ها کودکان ما چه زیان و صدمه ای می بینند و جامعه ما چه هزینه ای می پردازد،  حافظ می گوید: زدیم بر صف رندان هرچه بادا باد!

غفلت کوتاه مدت  خانواده ها از کودکان شان می تواند موجب فراموشی زبان مادری شود. خانواده های شهری و بصورت مشخص کسانی که از کابل در یکی از شهر های اروپا اسکان یافته اند، اگر والدین این کودکان دلبستگی به حفظ زبان مادری کودکان شان هم نداشته باشند، ممکن است زبان مادری تا حیات والدین شان و حتی تا یک نسل بعد نیز از میان نرود. زیرا آداب و فرهنگ شهر نشینی دژ مستحکم تری است وبصورت طبیعی هم میتواند تا حدودی مقاومت کند. اما برای کودکانی که والدین شان  از روستاها و دهات در یکی از شهر های اروپا اسکان یافته اند فقط شش ماه غفلت کافی است چرا که زبان در روستا ها به دلیل عدم ترویج سواد  به درجه شهر ها تکامل علمی نکرده است. از همینرو، اگر در اسرع وقت زبان مادری کودکان حفظ و تقویه داده نشود بزودی به فراموشی سپرده می شود.

درین میان امکانات حفظ و تقویه زبان مادری برای کودکان فارسی زبان ما تا حدودی مشکل نیست.از جمله وزارت معارف،علوم عالی و فرهنگ اتریش و سویدن و در یکی دو کشور دیگر اروپایی، شاگردانی را که بخواهند زبان مادری شان را آموزش ببینند از دوره ابتدایی گرفته تا دوره لیسه و فاکولته در مکاتب دولتی می پذیرند. به این منظور بودجه اختصاص داده شده است. در کشور هایی که این سهولت فراهم نیست، والدین کودکان می باید درین عرصه سرمایه گذاری کرده کورس های زبان مادری خصوصی ایجاد کنند. از جمله انجمن های ساکن درین کشور ها می باید درین قسمت فعالیت نمایند.

متاسفانه کار فرهنگی در میان هزاره های ساکن کشور های اروپاییبسیار ضعیف است. همین نگرانی سیر فراموشی زبان مادری را تسریع می بخشد. تا جائیکه به اتریش بر می گردد، درین رابطه گام های نسبتاً مهمی برداشته شده است. یک تعداد از دوستان فرهنگی ما که در وجود انجمن ها خود شان را تبارز داده اند، سنگ بنای کار های فرهنگی را در میان هموطنان ما در شهر وین گذاشته اند. آنها با تاسیس انجمن ها، ایجاد کورس زبان مادری، چاپ کتابهای آموزشی برای کورس زبان مادری، تدویر محافل فرهنگی، هنری و اجتماعی را براه انداخته و در عرصه مشکلات و انطباق پناهندگان و مهاجرین، کار های ارزنده ای را به جامعه عرضه کرده اند. یکی ازین کار ها، دفاع از آزادی های حقوق فردی، ایجاد فضای باز عقیدتی و منجمله آزادی پوشش برای زنان است.

ما امیدوار هستیم که قشر فرهنگی ما تمام فعالیت های افراد فرهنگی و اجتماعی را بسیج و متمرکز کند زیرا برای کار های فرهنگی و اجتماعی به تشکل ها و نهاد های فرهنگی نیاز است. بدون تشکیلات و نهاد های مدنی، تمرکز کلیه ابتکارات و خلاقیت های افراد  در خدمت یک امر مفید و مشترک، ناممکن است.

 

(نادرشاه نظری 7 جون 2013)